انتظارمابراى داشتنتانتظارمابراى داشتنت، تا این لحظه: 18 سال و 3 ماه سن داره
وبلاگ من وبلاگ من ، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
مامانی مامانی ، تا این لحظه: 41 سال و 19 روز سن داره

در انتظار يه فرشته ناز

يكم حرف باوروجك آسمونيم

سلااااااااااااام خوبى من بد نيسسسسستم چون از ديشب سيستم بدنم ريخته بهم تب لرز داشتم باسردرد شديد ولى الان يكم بهترم با اين وجود نهار هم مهمان داشتم عمو اينابودن امشب دومين جشن تولد كيانا هستش آخه بابابزرگت قبلا يه زن برده بود وبچه دار شده بود و اين وسط فقط عمو جون هستش كه با عمه ناتنيت رفت آمد ميكنه وامشب اونا منزلشون هستن چون زن عموت كار داشت گفت نهار من درست كنم خلاصه بعد رفتن اونايكم خوابيدم ولى دوباره از سردردبيدار شدم بابايى هم پادرد گرفتن بنده خدا حال نداره ببخش عشق مامان ميخاستم عكس از وسيله هات بزارم ولى فرصت نكردم برم خونه خاله فاطمه اينا سر فرصت حتما اين كار ميكنم راستى خاله مريم خواهر عزيز تر از جانم از اصفهان اومدن وبرای شما...
31 مرداد 1393

خبراى خوب

سلام سلام صدتاسلام خوبى جيگرخودم خوب همونطور كه قرار بود برم دكتر ديروز رفتم همه چى خوب عالى يسرى قرص دادگفتش نگران نباشم اگه تا يك سال ديگه بچه دار نشدم اقدامات بعدى انجام ميده ,من هميشه توكلم به خدا بوده وهست پس هرچى كه خودش سلاح ميدونه واسه بنده هاش انجام ميده و يه كار ديگه هم گفت كه بايد انجام بدم رفتن به دندان پزشكى ولى ……… حالا چرا ولى من انقدر ترس دارم از دندانپزشكى از حالا استرسشو دارم بگذريم ديروز كلى كار داشتم به خاطر همين نتونستم بيام واست بنويسم كلى خريد واسه خونه و كاراى مادرجون آخه خاله مريم كه رفته اصفهان و ميل اومدن نداره دلم براش يزره شده گرچه همش دارم بهش زنگ ميزنم ولى …… راستى تصميم گرفتم تو پست بعدى ميخام واست عكس و...
28 مرداد 1393

بى خوابى مامانى

سلام عششششششقم چطورى خوبى من كه خوب نيستم از بعدازظهر دل رودم درد ميكنه بابايى اصرار ميكنه بريم دكتر ولى من عادت به دردمعده دارم قرص خوردم بهترميشم ولى مثل اينكه اندفعه بدتره مامانى همونطور كه قبلاگفتم فردا نوبت دكتر دارم وااااااااااااای باكلى استرس امروزرفته بودم پيش خاله فاطمه (دوست من )هميشه لطف داره نسبت به من البته به همه وگفت هر وقت دوست داشتى بيا واز كامپيوتر من استفاده كن من فقط تونستم به نظرات دوستان كه نسبت به من لطف داشتن وبه وبلاگت سر زدن جواب بدم چون باگوشى نميشه واى دلم خيلى تنگيده واسه خاله مريم آخه رفته اصفهان سفر گرچه هررور ميزنگم ولى ,چى بكنم خوب ماهم دل داريم تو اين دنياى به اين بزرگى فقط همين يدونه خواهر ومام...
27 مرداد 1393

همينطورى & درج در ادامه مطلب

سلااااااااااام بر عزيز دل مادر خوبى فداى تو امروز جات خالى بود جشن كادوئى دختر خالم بود چون اونا برا لنگرودن و عروسى دخترخالم هفت مهره وعروس بايد جهيزيه بخره و اطرافيان كادو هاشون بيارن و به عروس بدن خيلى با حاله -خاله هاى من همش دعام ميكردن البته نه امروز هر وقت منو ميبينن ميگن انشاالله سال ديگه با نى نى كوچولوت بياى وااااااااااااای جاى خالم كه مادر عروس باشه خيلى خيلى خالى بود خدا رحمتش كنه پارسال بيست هفتم ماه رمضان تصادف كرد و فوت شد بادهن روزه الهى براش بميرم دلم خيلى براش تنگ شده من همه خاله هامو دوست دارم ولى اين يكى بيشتر از همه خلاصه از صبح اونجابودم و شب اومدم تازه هفدهم شهريور عروسى پسر خالمه خوش به حالم ميشه آخه عروسى پشت سر ه...
24 مرداد 1393

و سلامى دوباره درج در ادامه مطلب

سلااااااااااام بر فرشته ناز زندگيم خوبى خوب خداروشكر مامانى جونم برات بگه كه از پريروز تا حالا اعصابم و حواسم بهم ريخته آخه من قبل از اينكه اين وبلاگ درست كنم و بنويسم وبلاگاى زيادى رو ميخوندم و يكى از از اونا وبلاگ على رضا جون بود و آوينا جون بود كه منتظر بودم آپ بشن كه متاسفانه ,متاسفانه تو سقوط هواپيما آوينا جون با پدرمادرش فوت ميكنن يعنى من شب روز نيست كه يادم نياد خدا رحمتشون كنه و به الهام جون [مامان على رضا ]كه دوست صميمى ايشون بودن تسليت همينطور به خانواده گراميشون وااااااااااااى خداى من خيلى سخته سخت ,مامانى برا مادربزرگ آوينا جون خيلى دعا كن چون براى يه مادر بدترين چيز ميتونه باشه من زياد خوب نيستم الان چند روزيه كه حالم ...
23 مرداد 1393

درددل مامانى بافرشته كوچولوش

سلام زندگى من خوبى من كه خوب نيستم دلم از همه كس همه جاگرفته خسته شدم فقط تنها اميدم تويى شما هم كه همش ناز ميكنى نمياى اين روزا البته بگم كلا كسى ندارم باهاش درد دل كنم انگار به زور دارن حرفمو گوش ميدن بخدا وقتى خودشون ميخان صحبت كنن باجون دل به حرفاشون گوش ميدم خب اين هم اگه بزارم به پاى روزگار ديگه …………… ميدونى مامانى زمانه بدى شده اون كسى كه وقتتو جونتو واسش بزار اونوقت !!!!! بابايى كه ديگه هيچى اين روزا كه دنبال بهانست باكوچكترين حرفى زود عصبى ميشه سرم داد ميزنه البته بهش حق ميدم چون وضعيت كارش مشخص نيست مريضى يك طرف آخه گناه من چيه هركس هم به من ميرسه تنها حرفش اينه كه نى نى ندارى يكى نيست بگه آخه به شما چه ربطى داره شماد...
20 مرداد 1393

دلتنگى ……… درج در ادامه مطلب

سلام عزيز دل مادر عشقم خوبى اصلا حال ميكنم اينجابرات مطلب ميزارم انگار هستى خوب مامانى دلش تنگ شده بودهوس نوشتن كرد ديروز عمه جون زنگ زدن ومارو به يه مسافرت دوروزه دعوت كردن واونم چه سفرى ,سفر به امام زاده ابراهيم كه تو شهر شفت است اونجاواقعا خوش ميگذره خلاصه بابايى به خاطر موقعيت كارى نميتونست مرخصى بگيره چون شغلش نگهبانى هست و كسى نداره جاى خودش بزاره اولش خيلى ناراحت شدم چون عاشق اونجا هستم ناگفته نمونه بابايى خيلى اصرار كرد كه من با اونابرم ولى دلم پيش بابابود خوب قسمت نبود باهم بريم ولى مامانى يه پيشنهاد دادم كه فرداصبح خودمون بريم غافل گيرشون كنيم حالا هرچى قسمت باشه وااااااااااااای مامانى صبح مامان زهرا(مامان من )حالش بد بود خاله...
16 مرداد 1393

مريضى بابايى ……… درج در ادامه مطلب

سلام عشقم زندگيم خوبى تو آسمونا بهت خوش ميگذره فرشته دوست داشتنى من برا بابايى خيلى دعاكن به خاطر ديابت وكبد چربى كه داره هر وقت يه جوش چركى بزرگ ميزنه كه واقعا از پا درش مياره خيلى دلم ميسوزه براش دوباره رژيم غذايى شروع كردم براش انشأالله كه بهتر بشه تو فرشته اى خدا صداتو بهتر زودتر ميشنوه از وقتى اين وبلاگو درست كردم هرچى هر اتفاقى ميافته دوست دارم بيام بنويسم آخه سبك ميشم مامان جون يجورايى وابسته شدم مامانى يه مهمون داريم دختر عمت (مليكا)اومده پيشم ديروز يه سر زديم بهشون آخه تازه خونه خريدن ديدم حوصلش سر رفته باخودم آوردمش الانم كنارم نشسته دكتر بهم قرص داده كه مصرف كنم ولى باخوردنش حالم بد ميشه موندم چيكار كنم امروز بايد به مطب زن...
14 مرداد 1393

خبراااااااااى خوب

سلام, خوبى فرشته ناز زندگيم همونطور كه قبلا گفته بودم مامانى رفتم دكتر و خانم دكتر چند تا كار گفته انجام بدم اوليش يه تومار آزمايش بعديش معرفى يه دكتر خوب غددبرا بابايى وآخريش كه خيلى مهم من ميترسم عكسه دكترم خيلى مهربونه گفت اصلا ترس نداره و يه جاى خوب برام معرفى كرد خدا كنه كارا خوب پيش بره البته ناگفته نمونه بابايى انقدر باذوق باهام اومد دكتر كه خندم گرفته بود :-D شنبه رفتم دكتر و برا هفته ديگه نوبت عكس دارم ولى اينترنت قطعه و نميتونستم بيام وبلاگتو آپ كنم وتازه سيستم ديروز تحویل گرفتيم از شانس بد من اينترنت وصل نيست آخه بهت قول داده بودم به وبلاگت برسم زيباش كنم پنج شنبه ماريلا كوچولو مهمونمون بودوباهم بير...
13 مرداد 1393